اینجا قونیه است. ترکها کنیا» به ضم ک می نامندش.

خانه و آرامگاه حضرت مولانا همینجاست. 

اولین ماه زمستان قصد دارم اینجا باشم.  

امیدوارم که یا با یار بروم و یا تنها، تا شاید آیینه جان خویش بیابم. آیینه ای تا بتوانم تا بی نهایت انعکاس خویش ببینم. 

غزالی معتقد است زوایایی از عالم معنا هست که سالک طریق نمی تواند آن ها را به تنهایی و فقط با دل خود کشف و تجربه کند. برای این منظور فرد به دو آیینه نیاز دارد. 

غزالی این وضع را به حالتی تشبیه می کند که فرد می خواهد پس سر خویش ببیند و با یک آینه رویت آن امکان پذیر نخواهد بود. مگر آنکه فرد دو آینه در اختیار داشته باشد.


حضرت مولانا این آینه را به روی یار» تشبیه می کند: 


آینهء جان نیست الا روی یار       روی آن یاری که باشد زان دیار


بنابراین مناسبات مهرآمیز به نوعی هنر آینه بازی است. عاشق آینه دل خود را در برابر آینه دل معشوق می نهد ‌و درمیانه بازی میان این دو آینه، امر نامتناهی تجلی می کند.

دراین جا امر مقدس در دل رابطه عاشق و معشوق رخ می نماید و حضور آن قائم به وجود هر دو آینه است. 

با برداشته شدن هر آینه،  یا تغییر زاویه آن ها، امر نا متناهی درمیانه ایشان غایب می شود


پیوست: نه عارفم، نه واعظ، نه هیچ‌چیز دیگر. 

فقط چند وقتی است اشارات نظر مرا به قونیه می خواند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها